امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

بالاخره راه رفتی

امروز 12 مرداد بالاخره خودت راه رفتی .قدمهات همیشه استوار و محکم باشه مامان جون.امروز وقت واکسن یک سالگی بود من فرم بهداشت رو پر میکردم که شما و بابا اومدید و من با عجله گفتم چیزی نمونده تموم میشه بریم واسه زدن واکسن که بابا با لبخند گفت ما واکسن زدیم و من با تعجب این شکلی بودم .آخه اصلا گریه نکردی حتی یه کوچولو .جالبش اینجاست که لبخند میزدی .آفرین به پسر شجاع خودم امیدوارم تو همه لحظه های زندگیت مثل امروز محکم باشی.یه اتفاق جالب دیگه این که خودت راه رفتی و من خیلی ذوق زده بودم .البته روز تولدتم 3 قدم برداشته بودی ولی این بار دیگه تقریبا کامل راه افتادی .محکمترین و استوارترین قدمها تو مسیر زندگیت آرزوی قلبی منه عشقم .از خدا به خاطر داشتن ای...
13 مرداد 1393

تولد یک سالگی

امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد آمدی با یک بغل خوشبختی و زندگیمان را گرم و روشن کردی عاشقانه دوستت داریم امیر کیانم به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت یک سالگیت مبارک عشقم سلام به یکی یدونه خودم .به پسر ماهم .تولدت مبارک عشق مامان .120 ساله شی نفسم .7 مرداد سالروز به دنیا اومدن فرشته کوچولوی ما رسید و یه جشن خیلی کوچولو برگزار کردیم .همه کارای جشن از لباس تا میز غذا و تزیینات کار و سلیقه مامانه .البته انتخاب تم با کمک خود شما بود که عاشق موسیقی باب اسفنجی بودی و من هم این تم رو برات انتخاب کردم .امیدوارم دوست داشته باشی. تولدت عزیزم پر از ستاره بارون  &nb...
9 مرداد 1393

چه حس خوبی............

امروز 6 رمضان و13 تیر ماه 1393عصر یه روز تابستونی و هوای نسبتا خنک ساعت 20.30 و چیزی بیشتر از نیم ساعت به افطار نمونده .کیان وبابا پدر و پسر رفتن واسه سفره افطاری خرید کنن .کیان سوار سه چرخش شد و با باباجون رفتن بیرون و من از پشت پنجره نگاهشون میکنم .چقدر لذت بخشه زندگی با تو پسرم از دیدن ذوق کردنهات از رابطه خوب پدر و پسری از دیدن قد کشیدنهات و بلند خندیدنهات از خوشبختی لبریزم .الانم خیلی احساس خوبی بهم دست داد که از پشت پنجره خنده هاو نگاه قشنگتو دیدم اومدم برات بنویسم که بهترین احساس دنیا رو دارم.و با وجود تو و بابا من خیلی خوشبختم .از هر دوتون ممنونم مردان زندگیم. ...
13 تير 1393

کارهای جدید من

امروز میخوام از کارای جدیدم بگم ..... عاشق در یخچالم .خودم از پله ها بالا میرم و در یخچالو خودم به تنهایی باز میکنم .فکر کن به تنهایی........ .وبعد میشینم جلوشو اول یه نگا میندارم توش بعد که جای خوردنی ها رو شناسایی کردم وارد عمل میشم که مامانم سر میرسه خیلی سحرخیزم قبل بابا و مامان بیدار میشم و با خرس پاپیون صورتیم که همیشه پیشم میخوابه بازی میکنم وقتی خسته شدم میرم سراغ بابای بیچارم و هر کاری از دستم بربیاد برای بیدار کردنش به کار میبرم . جلوی آینه میشینم و صورتم رو میچسبونم به آیینه و خودمو توش تماشا میکنم و چون خیلی بامزه ام خودمو میبوسم و آیینه با جای دستا و لبای من خیلی خوشگلتر میشه تلفظ چند تا رنگو یاد گرفتم ....
12 تير 1393

بالاخره ماه دوازدهم

سلام به همه و سلام به پسر ناز مامان آقا امیرکیان. ا مروز داری با ماه یازدهم زندگیت خداحافظی میکنی و وارد ماه دوازدهم میشی .ورود به دوازده ماهگی مبارک عشقم.از فردا شمارش معکوس واسه تولد یک سالگیت شروع میشه و همه امید مامانی میخواد یک ساله بشه.کیانم چه زود گذشت مامانی و چقدر زیبا بود این یک سال که تو باهام بودی .بعضی روزا فکر میکنم اون موقع که هنوز نداشتمت زندگیم چقدر بی معنی بود .تو به همه زندگی من معنا دادی .دوست دارم همه چیزای زیبای دنیا رو به پات بریزم .دوست دارم قشنگترین لحظات دنیا تو زندگی تو ثبت بشه.وقتی میخندی دنیا مال منه وقتی میخندی من خوشبخترین فرد زمینم .ممنون که این خوشبختی رو به مامان و بابا هدیه دادی . ورود به ماهگیت...
7 تير 1393

جام جهانی 2014 برزیل وکیان

امروز 4 امین روز از 4 امین ماه سال 1393ومن ومامان با هم بازی تیممون رو نگاه میکنیم .این اولین جام جهانی که من میبینم و برام خیلی جالبه ........... مامانی امروز با چند تا رنگ روی صورتم پرچم کشید و گفت که این پرچم ایران ماست و باید از تیممون حمایت کنیم و تشویق.تشویق؟؟؟راستی مامان تشویق چیه؟ من از این رنگایی که مامان رو صورتم نقاشی کرده خوشم نمیاد به همین دلیل همشو مالیدم به لباسم و دستام و هر چی دم دستم بود .مامانی هم عصبانی شد و رنگها رو از صورتم شست. .بازی که شروع شد مامانی از حرص سر پا واستاده بود فهمیدم حتما این همون تشویقس که مامان میگه .منم از پاهای مامانم و گرفتم و مثل مامان واستادم .من نمی فهمم این فوتبال چیه که مامان همش ...
4 تير 1393

شیطنتهای این روزها

این روزها کیان خیلی شیطونتر از سابق شده .در یخچال رو باز میکنه و جای میوها رو هم خوب بلده و از من میخواد بهش بدم. تو چیدن ظرفها داخل ظرفشویی به مامان کمک میکنه اونم چه کمکی ............کم مونده خودش بره بشینه تو ماشین و با ظرفها آب تنی کنه. .در کمدها و کشوها رو باز میکنه و هر چی توشونه خالی میکنه بعد خودش میره میشینه توش.تلویزیون رو که نگو از فاصله خیلی نزدیک تماشا میکنه در واقع میچسبه به صفحه .هر کاری میکنم کوتاه نمیاد و دوباره میره به سمت تلویزیون. از پله ها بالا میره میزارمش تو پذیرایی و تا میرم آشپزخونه سرم رو که برمیگردونم میبینم از پله ها بالا اومده و واستاده پیش من و انقدر بی سر و صدا این کار رو انجام میده که جا میخورم .از آهنگ کارت...
1 تير 1393