شیرین زبون من
سلام به پسر شیرین زبون مامان ..اگه بدونی چه دلبری شدی ...چه زبونی داری ....روزی هزار بار بوست میکنم لپ تپلم ....از دیروز همش اسمت رو صدا میکنی و میگی ......اییان یعنی همون کیان وقتی حرف میزنی میخوام بخورمت ....تقریبا همه چیزا رو که میگم تکرار میکنی و خیلی عالی متوجه حرفام هستی و هر کاری میگم سرتو تکون میدی و میگی اشم یعنی چشم .تو جمع کردن خونه به مامان کمک میکنی و وقتی میگم کیان جون ماشینتو ببر بزار تو اتاقت سریع میبری میزاری ...یا وقتی چیزی رو میریزی و میگم جمع کن فوری جمع میکنی و حین جمع کردن میگی جم....جم...جم یعنی دارم جمع میکنم ....به من میگی مامانی و به بابا هم بابایی جالب اینکه من یادت ندادم و خودت یاد گرفتی .وقتی میگی مامانی و خودتو لوس میکنی اصلا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و میخوام درسته بخورمت ...وقتی بای بای میکنی به همه بوس میفرستی ....اینم خودت یاد گرفتی .کلا بلدی چه جوری دل همه رو تسخیر کنی ...وقتی در یخچال رو باز میکنی میگم کیان در رو میبندی شما هم در و میبندی و بعدشم میگی آهانه....اون روز بابا بهت گفت کیان برو یه دستمال کاغذی واسه بابا بیار و شما رفتی و دقیقا یه برگ از دستمال کاغذی رو آوردی و من در کمال تعجب بودم که چطور متوجه شدی .کلا از خیلی کارات تعجب میکنم خیلی خوب همه چیزو متوجه میشی و واضح و شیرین حرف میزنی آفرین به پسر باهوش مامان....کیان جونم چند روز پیش واست یه کت گرفتم که انقدر دوستش داری وقتی میپوشی کلی کیف میکنی منم دیدم خیلی خوشت میاد بردمت پیاده روی نمیدونی چقدر بهت خوش گذشت عشقم اینم عکس کتت وقتی میریم پیاده روی