یه درد دل کوچولو
سلام نازنینم ...روزها میگذره یکی پس از دیگری و من شاهد قد کشیدنتم و واقعا هیچ چیز در این دنیا شیرینتر از لحظات با تو بودن و قد کشیدنهات نیست ....ولی هر روز که بزرگتر میشی دل نگرانی های منم بیشتر میشه ...هزار تا اما و اگر و سئوال تو ذهنم شکل میگیره ....بعضی کارا انجام میدی که مجبور میشم دعوات کنم ..و بعدش دلم از درون میسوزه که چرا من با کیان بلند حرف زدم و دعواش کردم و آیا اصلا کار درستی انجام دادم یا نه .....راستش تربیت بچه ها کار خیلی سختیه سختر از اون چیزی که فکر میکردم همش با خودم میگم کارم درسته یا نه یا اصلا بعضی وقتا کارایی میکنی که نمیدونم برای اینکه بهت یاد بدم اشتباهه چی کار باید بکنم .و تازه هر کاری میکنم کلی عذاب وجدان دارم که چرا اینو گفتم و چرا اونو نگفتم و چرا این کار رو کردم یا نکردم ....وقتی میخوابی و صورت معصوم و نازتو نگا میکنم و موهاتو نوازش میکنم یه حس عجیبی دارم یه صدایی تو وجودم میگه که من دارم شخصیتت رو شکل میدم و نباید اشتباه کنم ولی خیلی روزا هم برای کارای خودم ایراد میگیرم.....کلا بگم...دلم میخواد وقتی بزرگ میشی بهترین باشی و سعیمو میکنم .امیدوارم واست کم نذارم ..امروز دعوات کردم و دلم گرفت به همین دلیل این متنو برات نوشتم ....منو ببخش که مجبورم واسه تربیتت بعضی روزا یه خورده محکم باشم و دعوات کنم .