غیبت طولانی مدت
سلام به ماه آسمون من به پسر شیطون و نازم .بعد یه غیبت طولانی مامانی بالاخره اومدم که واست از اتفاقای اخیر بنویسم.اول از همه یه تبریک به خاطر برنده شدنت تو مسابقه نی نی عکس ....و دوم تبریک به خاطر یک و نیم سالگیت.
خیلی خوشحالم به خاطر ورودت به نیمه دوم از دومین سال زندگیت.این روزها خونمون حال و هواش خاصتره قشنگتره و پر از انرژی کودکانه های شما پسر نازنینمه.پر از صدای بلند و قه قهه پر از تکرار کلمات ...چقدر زیباست وقتی هر چیزی که میگم تکرار میکنی دنبالم بدو بدو میکنی و صدام میکنی ...چقدر قشنگه وقتی پیدام نمیکنی صدا میزنی مانی کجایی؟چقدر قشنگه که سوار پشتم میشی و دستای کوچولوتو دور گردنم حلقه میکنی و با نگاه پر از برقت بهم میخندی .چقدر زیباست لحظه ای که از خواب بیدار میشی و لبای کوچولوتو میچسبونی به لپم و بیدارم میکنی .چقدر وصف نشدنیه همه لحظات با تو بودن و چه حس قشنگیه که یه مادرم و به تو مدیونم به خاطر اینکه من با وجود تو مادر شدم.
ولی یکی از معایب مادر بودن اینه که یه مادر تحمل درد پسرشو نداره ..بعد یه بیماری ظولانی مدت بالاخره روز واکسن 18 ماهگی رسید ...میدونم که به خاطر سلامتی شماست ولی اصلا تحمل دیدن دردکشیدنتو نداشتم و بابا شما رو به اتاق واکسن برد و با کمال تعجب گریه نکردی ...راستش خوشحال شدم چون احساس میکنم خیلی مرد محکمی خواهی شد ودر برابر همه مشکلات و پستی بلندیهات انقدر مثل کوه میشی.خلاصه واکسن 18 ماهگی گذشت هر چند با درد پا همچنان دوست داشتی راه بری و به روت نمیاوردی ولی خب گرفتگی پات اذیتت میکرد.چند روز بعد احساس کردم خیلی بی حوصله شدی ..هر چی باهات حرف میزدم مثل همیشه نبودی فکر کردم شاید حوصلت سر رفته و عصرش رفتیم دهکده بازی خیلی بهت خوش گذشت و دوباره انرژی شیطونی ذخیره کردی ...این شد که تصمیم گرفتم زود به زود ببرمت دهکده بازی.
از کارایی که این روزا انجام میدی......بگم.......به کتاب و دفتر علاقه شدیدی داری و با خاله بنویس بازی میکنی و خودکار میاری و میگی بنویس .هر چی خاله یا من میکشم سریع اسمشو میگی و فوق العاده استعداد بالایی در یادگیری داری .
وقتی میپرسم مامان اسمت چیه میگی کیانه....
به رنگها و اسامی حیوانات علاقه نشون میدی .آب بازی رو خیلی دوست داری بعضی روزا میبرمت حموم و چند تا ظرف پلاستیکی بزرگ و کوچیک میدم بهت و چند ساعت آب بازی میکنی و ظرفها رو از آب پر و خالی میکنی و با آب شالاپ و شولوپ میکنی .
جاروبرقی رو خیلی ماهرانه استفاده میکنی .با همه وسایل آشپزخونه برج میسازی /برجهای قابلمه ای با ورودی تابه و نمای قاشقی
تلویزیونو از نزدیک تماشا میکنی متاسفانه و من و بابا با شما هر روز سراین موضوع بحث میکنیم و نهایتا تلویزیون تعطیل میشه.
خودت به تلفنا جواب میدی اونم چه جورررررررررررررر...مودبانه میگی الو سلام خوبین و اگه کسی پرسید کیان خوبی میگی خوبم ممنون
اسم بابا بزرگ رو صدا میکنی و تلاش من برای گفتن کلمه بابابزرگ کاملا بی نتیجس وقتی میگم کیان بگو بابا بزرگ میگی رسول...به عمو سعید میگی سعید حالا هی من میگم عمو شما انگار نه انگار ....امیدوارم نهایتا یاد بگیریالبته به بابای خودتم میگی مهدی حالا خیلی کارت گیر داشته باشه میگی بابایی
من عاشق بیه گفتنتم وقتی میگم کیان جون میگی بیه(بله)
وای که چقدر بگم و بنویسم کم کمه....ولی فعلا همینا یادمه در اولین فرصت با عکسا میام.
تو قلب مامانی که بیرون میتپه