امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

ماجراهای دستشویی من

1394/11/21 1:53
نویسنده : مامان کیان
394 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدتها حالا میخوام واست از کارهایی که حالا انجام میدی بگم .االبته خودمم نمیدونم از کجا برات بنویسم از کدوم حرفهای عجیب غربیت از کدوم دلبریهات .امروز دقیقا 21 بهمن ماه سال 1394 و شما هم دقیقا 2 سال و 6 ماه و 14 روز سن داری .از دو سالگی از پوشک گرفتمت ولی چه مکافاتی بود ....واقعا یک پروؤه عظیم و بسیار سنگین در طول عمرم بود .چون اصلا دستشویی رو دوست نداشتی از طرفی هم با پوشک مشکل داشتی ..حالا شما پات رد کرده بودی تو یه کفش که نه پوشک نه دستشویی ....دور خونه میپیچیدی ولی حاضر به هیچ راهی نبودی .خودت فکر کن چه به سرم اومد که بالاخره یاد گرفتی دستشویی همچین بدم نیست .خندونکحالا با هزار ترفند که اونم مکافات خودش رو داشت .قانون دستشویی :چراغ توسط کیان خان روشن و توسط شخص خود خاموش خواهد شد .بعد از دستشویی با ببخشید پی پی بای بای خواهیم نمود .دستها رو با کف صابون به دفعات بدون دخالت مامان خواهیم شست .مامان بیچاره با قیافه ناگزیرانه ما را نگاه خواهند کرد .(بیچاره من).اینجانب (کیان خان)بسیار مسرور از اینکه چه کار بزرگی کردیم بعد از شستن دستها با قهقه بلند برای خودمان کف خواهیم زد.و این ماجرایی کوتاه از کاری بود که روزانه چندین بار تکرار و تشویق من بالاخره تونستی به خوبی یاد بگیری ....این عادت دست رو صابون کردن انقدر برات شیرین و دلپذیر که چنذ روز پیش خونه آنه بودیم که شما صندلی رو کشون کشون بردی به سمت سینک ظرفشویی و با مایع ظرفشویی شرئع کردی به شستن دستها ....حالا نشور کی بشور ...آستینها تا کجا خیس آب همه جا رو آب گرفته که شنیدم صدای بابام (رسول بابا)اومد که داره دعوات میکنه اومدم به سمت آشپزخونه دیدم صندلی زیر پا مشغول کار شست و شو ..به روی خودتم نمیاری که رسول بابا دعوات کرده .یه دفعه با نگاه خونسرد برگشتی و به رسول بابا گفتی .......رسول بابا شیطون شدی هاااااااا.همه خوردیم به هم بخند تا بخندیم .....هر روز بابا از سر کار که میاد شما در رو واسش باز میکنی و منتظر میشی بابا بیاد بالا تا میاد میگی سلام بابایی خسته نباشی خوش اومدی .چی خریدی .گا گا نخریدی .بابا رو هم که نگو عاشق اون زبون شیرینته حتی همسایها که صدای شیرین زبونی واسه بابات رو میشنون حسابی خوششون میاد و میگن چه پسر بلایی پچه زبونی داره .بغل.برا امشب کافیه مامان.الان که شما تو خواب شیرینی .....منم بیام که با هم بخوابیم.بوسشب زمستونیت پر از ستاره.

 

پسندها (2)

نظرات (0)