امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

ماجراهای کیان در سفر....

1393/2/4 19:57
نویسنده : مامان کیان
854 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم .ما برگشتیم با کلی عکس و خاطره و شیطونیهای آقا کیان .تو این مدت دلمون واسه همه دوستای وبلاگیمون تنگ شده بود.قلب

امروز میخوام از ماجراهای کیان کوچولو تو مسافرت بنویسم .از شیطنت هاش و از دلبری هاش براتون بگم .آخه شما که نمیدونین این پسر من چقدر دلبری کرد تو این سفر .روز اول سال نو که خونه بزرگترها بودیم و امسال چون سفر بودیم من سفره هفت سینمون رو خونه مامان جون و آقا بزرگ چیدم و ماهی قرمز کیان مهمون خونه مامان جون بود.و چند تا عکسم از کیان کنار سفره به زور گرفتم چون به جز دوربین حواسش به همه چی بود .یا میخواست ماهی بیچاره رو بگیره یا تو آیینه دستش رو میذاشت رو صورتش .خلاصه به سختی ازش عکس گرفتم

اینم سفره هفت سینمون که با سلیقه همه چیده شده.

عصر همون روز با همه خداحافظی کردیم و فردا راهی سفر شدیم .خوشبختانه سفرمون دسته جمعی بود و ما زیاد خسته نشدیم و کیان که با همه جور بود و بازی میکرد و کمتر اذیت میکرد.مخصوصا با کیوان که نگووووووووو...هر جا کیان بود کیوان همونجا بود .توی فرودگاه کیان یه خورده حوصلش سر رفت و عمو رضا کیان رو بغل کرد و رفتن تا هواپیماها رو ببینن

کیان که حسابی خسته شده بود توی هواپیما خوابش برد و وقتی رسیدیم به فرودگاه استانبول قیافش حسابی خسته و خوابالو بود.خمیازه

لپهاشم چون از خواب بیدار شده قرمزی شده بود.خجالت

وقتی رسیدیم هتل کیان از خستگی خوابش برد و تا خود صبح خوابید.

روز سوم آقا کیان صبح زود بیدار شد و من و بابایی رو هم بیدار کرد و بعد یه دوش آب گرمرفتیم پایین واسه صبحانه

وقتی پرسنل هتل کیان رو دیدن خواستن باهاش بازی کنن و کیان بی معطلی بغلشون رفت و کلی بازی کرد و انگار صد سال که همشون رو میشناسه و نه تنها گریه نکرد بلکه حسابی باهاشون خوش میگذروند و اون موقع من این شکلی بودمتعجب.باورتون میشه تو این سفر کیان بغل همه میرفت و کلی هم باهاشون بازی میکرد و من اصلا یادش نمی افتادم و وقتی من رو میدید انگار نه انگار که مامان اومده و دوباره به بازیش ادامه میداد و خلاصه دلبری میکرد. یه اقای سیاه پوستی که نمی دونستم اهل کجاست واسه کیان شکلک در میاورد و کیان واسش بال بال میزد و میخواست بپره بغلش .و تند تند پاهاشو تکون میداد و بلند میخندید.

 

خلاصه کیان تو همه جاهای دیدنی و قشنگ بغل بابا خواب بود و تو مسیر ها هم همش به همه لبخند میزد مژهو به اصطلاح خوش اخلاق بود .تو رستورانم که کارمون گریه بود چون از اونجایی که اطلاع دارید کیان ما شکمو و هر جا غذا میدید میزد زیر گریه گریهحالا راستی از بابای کیان بگم که از صبح که ما بیرون بودیم تا شب که برمیگشتیم کیان بغل بابا بود و بابایی انقدر خسته میشد که تا میرسیدیم هتل رو تخت می افتاد و نمی تونست تکون بخوره .بعدم میگرفت و میخوابید.خواب

 

 

 

 

 

 


اینم از کیان که جاهای دیدنی رو خواب بود.

 

 

بابای کیان که حسابی مواظب پسری بود که سرما نخوره.باباجون کیان خیلی دوستت دارهماچماچ

تو کشتی کیان طبق معمول خواب بود و هوام یه خورده سرد شده بود . آخرها بارون گرفت.بابای کیان درست لبه کشتی واستاده بود و من میترسیدم بیافتن تو آب اینطوری شد که کیان خوابالو و بابا رفتن داخل کشتی و من موندم و فیلمبرداری کردم تا بعدا این فیلم ها رو واسه کیان نشون بدم تا ببینه بابا چقدر مواظبش بود و دوستش داشت.وقتی رفتم تو کشتی دیدم آقا پسرمون بیدار شده و این بار با یه آقا و خانوم روسی بازی میکنه و اونهام با کیان عکس یادگاری گرفتن.

 

 

اینجا هم که مسجد سلطان احمد بود و خیلی هم خوشگل و بزرگ بود.. کیان با دقت همه جا رو نگاه میکرد مثل اینکه متوجه بود یه جای تاریخیه.

 

 

 

 

 

 

 

اینجا تا اومدم ازش عکس بگیرم دیدم کلاه افتاده رو چشمای کیان و بدون اینکه اعتراض کنه سرش رو بالا گرفته و بازم خنده به لبخندهزبان

 

 

 

 

 

 

اینجا هم منظره روبه روی کاخ عثمانیه و کیان بازم لالا کردهخواب

 

 

 

 

 

کیان در کنار صنایع دستی ترکیه

 

 

 

اینم از کیان تو هتل وقتی بد اخلاق میشد.عصبانی

 

 

ساریناو کیوان در کنار کیان و بابایی

 

 

توی مترو و کیان تو خواب ناز

 

اینجا هم خستگی بابایی به روایت تصویر

اینجا هوا بارونی بود.

 

کیان در حال استراحت.راستی تو این مرکز خرید تا دلتون بخواد من و آقا کیان به دلیل خرابکاریهای آقا تمامی اتاقهای تعویض پوشک رو چک کردیم اونم یه بار نه چند باررررررررررررررررر....گریهالبته این که میبینین گریه میکنه منم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نیلوفر
18 فروردین 93 21:34
سلااام!!! همیشه به سفرو شادییییی آفرین جوجو خوش اخلاق که مامانی رو اذیت نکردی
مامان کیان
پاسخ
پسر مامانی خوش اخلاق دیگه
مامان کیان
19 فروردین 93 20:32
عزیزم چه ناز میخوابی پسر خوشگلهمیشه به مسافرت و گردش
مامان کیان
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان بردیا شیطون
30 فروردین 93 22:17
ای جووووووووووووووووووووووووووونم فداش...... عجب جای خوبی رفتین ایشالا همیشه خوش باشین..... قربونش برم ماشالا چه بزرگ شده
مامان کیان
پاسخ
مرسی خاله جون مهربون
مامان هستی
5 اردیبهشت 93 15:52
انشالله همیشه به شادی خاله جون راستی این دفعه که میرید به ما هم بگید بیاییم
مامان کیان
پاسخ
خیلی هم خوشحال میشیم .