امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

مادرم دوستت دارم

1393/3/21 20:29
نویسنده : مامان کیان
757 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 18 روز شد که مادربزرگم رو از دست دادیم .چقدر سخته خدای من.و سختتر برای مامانم که مادرش رو از دست داده .امروز از صبح به این فکر میکنم که ما آدمها وقتی کسی رو از دست میدیم تازه کاش گفتن هامون شروع میشه......از صبح به بچگیهام فکر میکردم و تازه میفهمم من چقدر مدیون مادرم هستم روزی هزار بارم از مامانم تشکر کنم کافی نیست.چه کارها و چه فداکاریهایی واسه ما انجام داده.به راستی مادر مثل یه شمع می مونه که میسوزه و ما اصلا حواسمون نیست.دوست دارم دوباره به بچگیهام برگردم و سرم رو بذارم رو پاهای مامانم وبا دستای مهربونش موهام رو نوازش کنه .دلم میخواد همون بچه شیطونی بشم که وقتی از مدرسه میرسیدم مامانم ازم میپرسید.....خب حالا بگو ببینم امروز چی کار کردین ؟؟بعد من با هیجان از سیر تا پیاز مدرسه رفتنها و شیطنتها و همه ماجراها رو واسش تعریف میکردم و مامانم چه با ذوق گوش میکرد.روزای مادر با خواهرهام واسش روز مادر میگرفتیم و ردیف میشیدیم به ترتیب قد و واسش شعر مادر میخوندیم و چه با اشتیاق واسمون کف میزد .روی میز رو با چند تا کیک کوچولو که با تمرهندی تزیین کرده بودیم میچیدیم و قایم میشدیم و و قتی مامان از بیرون میرسید میپریدیم جلوش و کف و داد میزدیم مامان روزت مبارک .هر جایی مامان بود منم همون جا بودم وقتی تو آشپز خونه کار میکرد جلوی در میشستم و از نگاه کردن بهش خسته نمیشدم .خیلی کوچیک بودم شاید 4 یا 5 سالم بود دست مامانم رو میگرفتم و میرفتیم سر کوچمون که یه کیوسک تلفن داشت و به مامان بزرگم زنگ میزدیم و من هم مرتب به مامانم میگفتم :منم میخوام حرف بزنم و نوک انگشتای پام وامیستادم و به زور دستم به گوشی میرسید و با مامان بزرگم صحبت میکردم .چه روزایی بود.....کاش میشد به همون روزا بر میگشتیم .زمستونها واسم لباسهای بافتنی صورتی میبافت و من با گلوله کاموا بازی میکردم .و تابستونهاواسم پیراهنهای خوشگل میدوخت و تنم میکرد.تو دوران نوجوانی بهترین دوستم مادرم بود چقدر با هم درد دل میکردیم باهم بلند میخندیدیم و بعضی وقتها همدیگه رو بغل میکردیم و سیر گریه میکردیم .بهترین دوستم مادرم بود و حالا هم همین طور هست ولی بچهگیها یه بی ریایی خاصی داشت . با هم خاله بازی میکردیم مهمون خونم میشد واسش چایی میریختم .کاش زمان به عقب برمیگشت و قدر اون روزا رو بیشتر میدونستم .مامان عزیزم من زیباترین لحظات کودکی و نوجوانی و هم اینکم رو مدیون وجود توام.حالا میفهمم این تو هستی که به همه دوران زندگیم رنگ و معنی دادی .و من با تو معنا گرفتم در لحظه لحظه های زیبای زندگیم تو حضور داری .تو مظهر آرامشی .ممنون از بودنت و ممنون که مادرم شدی و عشق ورزیدن رو بهم یاد دادی .ممنون که فداکاری رو معنا کردی و یادم دادی .من عاشقتم مادرم و هر چی دارم از وجود توست .دوستت دارم و همیشه زنده باش .دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ، تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته امو همیشه تورا می ستایم.                                    مادر من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم .زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من.....                         

.

پسندها (3)

نظرات (6)

مامانِ یسنا
25 خرداد 93 23:36
خدا مادر بزرگتونو بیامرزه انشالا سایه مادرتون همیشه بالای سر بچه هاش پایدار باشه ممنون به یادمون بودی
dpr
26 خرداد 93 17:57
باسلام . وبلاگ ميلسا خانم ، دختر بابا چند روزي مي شه كه با عكسهاي جديدش به روز شده ، خيلي خوشحال مي شيم اگر قدم به كلبه مجازي دخترم بزاريد و با گذاشتن يك يادگاري ، كلبه مجازي دخترم رو نورافشاني كنيد .
مریم(مامان کیان)
26 خرداد 93 19:48
دوستم خدا مادرت و برات نگه داره یه ذره از کارای جدید و عکسای جدیدش برامون بنویس دلم براش تنگ شده
فریده مامان آیهان
28 خرداد 93 21:02
سلام خانومی خوبی؟ کیان جون خوبه؟ خدا مادربزرگتونو بیامرزه و مادرتونو براتون حفظ کنه. ما با افتخار شمارو لینک کردیم. راستی واسه کیان چه تمی میخوای بگیری؟ راستشو بخوای چون تم ما زنبور بود هیچ کدوم از وسایلشو نتونستیم پیدا کنیم ولی شخصیتای کارتونی بخصوص باب اسفنجی و پو خیلی چیزاش بود.
مامان محیایی
29 خرداد 93 10:42
واااای چه پسر نانازی دارین خدا ببخشه برا تون
مامان کیان
پاسخ
خیلی ممنون لطف دارین
مریم(مامان کیان)
29 خرداد 93 11:20
عزیزم قالب نو مبارک فقط عکسای جدید کیان و کم داره.........
مامان کیان
پاسخ
چشم عزیزم سعی میکنم بزارم