امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

چه زود گذشت

باورم نمیشه چه زود گذشت چه شیرین گذشت و چرا من گذر زمان رو حس نکردم .کیان وارد 10 ماه شد .کم کم استقلال درغذا خوردن  میخواد و دلش میخواد دو دستی بره توی ظرف غذا .دلش میخواد خودش قدم برداره و راه بیافته . وقتی بهش غذا میدم برا تشکر دستش رو میذاره روی صورتم و این مدلی نگام میکنه .منم دلم میخواد بخورمش . .چند تا عکسم توی پارک گلها ازش گرفتم اونم به زوررررررررررر میگین چرا؟؟؟ خب خودتون ببینین                       عااااااااااااشقتم یه دنیا ...
11 ارديبهشت 1393

اثر هنری مامانی

سلام به همه دوستای وبلاگی و به همه مهمونای کلبه کودکانه کیان جون.امروز جمعه و روز تعطیلی بود ولی ما تعطیل نبودیم چون بابا ی کیان کار داشت و ما برای اینکه روز تعطیل رو تنها نمونیم رفتیم خونه مادر .کیان کلی با عروسکش tospikو سه چرخش بازی کرد منم ازشون عکس گرفتم .مادر کیان یا به عبارتی مامان من دانشجوی رشته طراحی هست میبینین کیان چه مادر جون مدرنی داره .من وقتی شیشه رنگها رو روی میز دیدم شروع به نقاشی کردم و ابتکارم چنان گل کرد که کیان به عنوان شاهکار هنری به صورت زیر که در تصویر مشاهده میکنید در اومد من که به زور این شیطون بلا رو رنگ کردم از شاهکارم راضی بودم   عصرکه میخواستم آقا کیان رو ببرم پارک بعد این...
6 ارديبهشت 1393

سه شنبه این هفته چگونه گذشت

سلام به همه .سه شنبه این هفته روز متفاوتی واسه کیان بود.اگه گفتین چرا...........؟چون کیانم مهمون خونه دوستش آیهان جونی بود.آیهان جان فقط 4 ماه از امیر کیان خان بزرگترهست و همبازی های خوبی واسه همدیگن.بعد ظهر آماده شدیم و رفتیم مهمونی .یه مهمونی 4 نفره.چقدر هم خوش گذشت جای همه خالی مخصوصا واسه جوجه ها.ناگفته نمونه که کیان هم تو مهمونی پسر خیلیییییییییی خوب و حرف گوش کنی بود و اصلا شلوغی نکرد.خونه آیهان جون کیان تاب بازی و ماشین بازی کرد. اینم از عکسای مهمونی.   اینم از کیان و آیهان نازنین خاله وایییییی مامانی تو چقدر تپلی هستی.عاشقتم     ...
4 ارديبهشت 1393

ماجراهای کیان در سفر....

سلام به همه دوستای خوبم .ما برگشتیم با کلی عکس و خاطره و شیطونیهای آقا کیان .تو این مدت دلمون واسه همه دوستای وبلاگیمون تنگ شده بود. امروز میخوام از ماجراهای کیان کوچولو تو مسافرت بنویسم .از شیطنت هاش و از دلبری هاش براتون بگم .آخه شما که نمیدونین این پسر من چقدر دلبری کرد تو این سفر .روز اول سال نو که خونه بزرگترها بودیم و امسال چون سفر بودیم من سفره هفت سینمون رو خونه مامان جون و آقا بزرگ چیدم و ماهی قرمز کیان مهمون خونه مامان جون بود.و چند تا عکسم از کیان کنار سفره به زور گرفتم چون به جز دوربین حواسش به همه چی بود .یا میخواست ماهی بیچاره رو بگیره یا تو آیینه دستش رو میذاشت رو صورتش .خلاصه به سختی ازش عکس گرفتم اینم سفره هفت ...
4 ارديبهشت 1393

مرواریدهای امیر کیانم

سلام به همه .سلام به یدونه پسر نازم .این روزا انقدر سرم شلوغ که نگو...... .این پایان نامه کل وقت من رو میگیره . مامانی باید منو ببخشی که نمی تونم زود زود آرشیو هاتو مرتب کنم .آخه چند روزی میشه که دندون در آوردی و من وقت نکردم بیام و برات بنویسم.دندون کوچولوت مبارک عشقم.اون مرواریدهای خوشگلت مبارک یکی یدونه.انقدر بامزه شدی .وقتی با اون دندونا میخندی میخوام بخورمت. آش دندونی هم واسه پسر نازم درست کردم.از این به بعد باید مواظب دندونات باشی و به زودی میتونی مسواک بزنی .بعدا عکسا رو هم میزارم. ...
4 ارديبهشت 1393

حمام

سلام به همه.اگه بدونین این پسر من چه بلا شده .دیروز میخواستم ببرمش حموم و لباساش رو در میاوردم که عین ماهی از زیر دستم لیز میخورد و روی تخت این طرف و اون طرف میرفت و خلاصه دلش حسابی بازی میخواست. تو حموم هم کلی آواز خوند و آب بازی کرد .تازه گی ها از میز و مبل و پله میگیره و خودش رو نگه میداره و من همش دنبال آقای محترم میافتم که نکنه زمین بخوره . خلاصه کیان نگو بلا بگو شیطون شیطونها بگو         اینم عکس کیان شیطون بعد حموم و آب بازی و تمرین آواز که از خستگی بغل مامی میخواد لالا کنه . قربون چشمای خستت بشه مامان ...
31 فروردين 1393

خیلیییییییییی خوشحالم ..کیان مامان گفت

چند دقیقه پیش پسرم مامان گفت و من انقدر ذوق زده شدم که بدو بدو اومدم تا این لحظه قشنگ رو ثبت کنم . وقتی ماما گفت من و بابا از ذوق به هم دیگه نگاه کردیم و از خوشحالی چشمام برق میزد . فعلا همین ...
21 فروردين 1393