امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

شیرین زبون من

سلام به پسر شیرین زبون مامان ..اگه بدونی چه دلبری شدی ...چه زبونی داری ....روزی هزار بار بوست میکنم لپ تپلم ....از دیروز همش اسمت رو صدا میکنی و میگی ......اییان یعنی همون کیان وقتی حرف میزنی میخوام بخورمت ....تقریبا همه چیزا رو که میگم تکرار میکنی و خیلی عالی متوجه حرفام هستی و هر کاری میگم سرتو تکون میدی و میگی اشم یعنی چشم .تو جمع کردن خونه به مامان کمک میکنی و وقتی میگم کیان جون ماشینتو ببر بزار تو اتاقت سریع میبری میزاری ...یا وقتی چیزی رو میریزی و میگم جمع کن فوری جمع میکنی و حین جمع کردن میگی جم....جم...جم یعنی دارم جمع میکنم ....به من میگی مامانی و به بابا هم بابایی جالب اینکه من یادت ندادم و خودت یاد گرفتی .وقتی میگی مامانی و خو...
10 آبان 1393

برف پاییزی !!!!

سلام به یدونه عشق مامان به پسر خوشگل و نازم. .روز پاییزی برفیت بخیر..امروز 28 مهر ماه 1393 اولین روز برفی و پاییزی بود که هم شما برای اولین بار تجربه کردی هم من ....این اولین بار که تو مهر ماه برف میشینه روی زمین ....از دیروز بارون حسابی میبارید ولی از نیمه های شب تبدیل به برف شد .راستش جا خوردم ....!!!صبح که از خواب بیدار شدم و از پنچره بیرون رو نگاه کردم دیدم همه جا سفید.............از تعجب کلی جلو پنجره میخکوب شدم و بیرون رو تماشا کردم ...آخه قبل از اینکه همه جا برگ زرد و نارنجی بشه همه جا سفید شده بود .....من عاشق پاییزم عاشق خوردن بارون به برگهای خشک و طلایش و کلی برنامه ریزی کرده بودم که زیر بارون بریم و از پاییز لذت ببریم که زمستو...
28 مهر 1393

روزت مبارک

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد ...
17 مهر 1393

بالاخره ما دفاع کردیم

بعد از یه وقفه طولانی ما اومدیم .سلام و صد سلام به همه دوستای خوبم به عزیزانی که در نبود ما کلی پیام واسمون گذاشته بودن که از همگی تشکر میکنم به خاطر این همه لطف و توجهی که داشتن .امیدوارم از این روزهای زیبای پاییزی نهایت لذت رو ببرید.راستش تو این مدت که نبودیم دلمون واسه وبلاگ و دوستان و نوشتن روزمرگی ها و سر زدن به کوچولو های خوشگلم تنگ شده بود ولی چه کنم که خیلی درگیر بودم و بالاخره تموم شدم و من و کیان دفاع کردیم.درسته من و کیان دوتایی از پایان نامه ارشد مامانی دفاع کردیم .امروز دقیقا 12 ساعت پیش یعنی ساعت 11 صبح 16 مهر ماه از پایان نامه ای که با آقا کیان و البته با کمک کیان نوشته بودم به خوبی و با نمره کامل دفاع کردم و قشنگترین خبر این...
17 مهر 1393

وقتی که حرف میزنی

گل قشنگم سلام .میخوام از شیرین زبونیات بگم از اون زبونت که دل همه رو آب میکنه از اداهای با مزه و کارای دوست داشتنیت.عاشق انگوری و به انگور میگی قنگور من عاشق قنگور گفتنتم .وقتی میگم کیان پیشی چی میگه جواب میدی مییا..... هی میگم مامانم مییا نه و میو ولی شما اصرار بر مییا داری و منم نظرم عوض شده راست میگی گربه میگه مییا .بعضی روزا یه دفعه بدو بدو میای و بغلم میکنی اونم چه بغلی محکم و دو دستی اون وقت دیگه دنیا مال منه ....به خدا دنیا مال منه و من تو آسمونام وقتی یه ماچ آبدار از لپ مامان میکنی. .لغت نامه بلند و بالایی داری یعنی خوب شروع کردی به حرف زدن هر چی میگم تکرار میکنی میگم کیان پاشو میگی شاشو.حتی خنده مامانم تقلید میکنی شیطون .عاشق...
15 شهريور 1393

من بزرگتر شدم :)

این روزها انقدر شیطونی میکنم که مامان حسابی کلافه میشه.... از کنار پله ها میرم و میشینم رو میز غذا خوری .از ارتفاع خوشم میاد . چند تا کلمه یاد گرفتم .....میگم ببیییییییییییین ...وقتی مامانم نگام میکنه میگم دیدی..... وقتی مامان گوشیشو میخواد واسش میارم و میگم ما یعنی بفرما وقتی از کسی میخوام تشکر کنم میگم میسییییییی دستم رو تکون میدم و میگم ددن د یعنی دهن نه....... پشت مبل قایم میشم و به مامان دایییییییییی میکنم .یعنی دالی میکنم. از روی تخت مامان و بابا خودم بالا میرم و خودم به تنهایی پایین میام و مامان خیلی ذوق میکنه اهرم رنگ رو میچینم ولی ترتیب حلقه ها رو رعایت نمیکنم اما با کنجکاوی فراوان حلقه ...
31 مرداد 1393

بالاخره راه رفتی

امروز 12 مرداد بالاخره خودت راه رفتی .قدمهات همیشه استوار و محکم باشه مامان جون.امروز وقت واکسن یک سالگی بود من فرم بهداشت رو پر میکردم که شما و بابا اومدید و من با عجله گفتم چیزی نمونده تموم میشه بریم واسه زدن واکسن که بابا با لبخند گفت ما واکسن زدیم و من با تعجب این شکلی بودم .آخه اصلا گریه نکردی حتی یه کوچولو .جالبش اینجاست که لبخند میزدی .آفرین به پسر شجاع خودم امیدوارم تو همه لحظه های زندگیت مثل امروز محکم باشی.یه اتفاق جالب دیگه این که خودت راه رفتی و من خیلی ذوق زده بودم .البته روز تولدتم 3 قدم برداشته بودی ولی این بار دیگه تقریبا کامل راه افتادی .محکمترین و استوارترین قدمها تو مسیر زندگیت آرزوی قلبی منه عشقم .از خدا به خاطر داشتن ای...
13 مرداد 1393

تولد یک سالگی

امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد آمدی با یک بغل خوشبختی و زندگیمان را گرم و روشن کردی عاشقانه دوستت داریم امیر کیانم به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت یک سالگیت مبارک عشقم سلام به یکی یدونه خودم .به پسر ماهم .تولدت مبارک عشق مامان .120 ساله شی نفسم .7 مرداد سالروز به دنیا اومدن فرشته کوچولوی ما رسید و یه جشن خیلی کوچولو برگزار کردیم .همه کارای جشن از لباس تا میز غذا و تزیینات کار و سلیقه مامانه .البته انتخاب تم با کمک خود شما بود که عاشق موسیقی باب اسفنجی بودی و من هم این تم رو برات انتخاب کردم .امیدوارم دوست داشته باشی. تولدت عزیزم پر از ستاره بارون  &nb...
9 مرداد 1393