امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

ماجراهای تماشای TV

سلام سلام من اومدم ...با ماجراهای تماشای کارتون ...همه عکسای بالا مربوط به زمانیه که من در طی روز کارتون تماشا میکردم و مامانم عکس میگرفت...حتی بغل بابا هم که بودم و به خیال خودم در امنیت کامل تلویزیون تماشا میکردم از دست هنر عکاسی مامان در امان نبودم ...در ضمن همه کانالا رو هم خودم عوض میکنم ... به کنترل میگم کنکولول و به تلویزیون میگم کارتون .در ضمن باتری کنکولول دوس ندارم و معمولا بعد از اینکه کنکولولو گیر انداختم اولین کار ضربه حسابی تو سر کنترل بیچاره و خارج کردن دل و رودش که همون باترییهاست و بعد هم پنهان کردن آن تو یه مخفیگاه درست و حسابی که دست مامانم بهشون نرسه و اونم جایی نیست به جز پشت تلویزیون و ی...
7 آذر 1393

ما دو نفر

کیان:مامانی من:بله مامان کیان:مامانیییییییی.. من:بله مامانم کیان:جان وبعد صورتتو میچسبونی به صورتم و یک دلبری میکنی که نگوووو من: و یک عدد مامان که میخواد درسته قورتت بده. این حرفای دلبرانه رو از کجا میاری شیطون     من:من بزی دارم خیلی قشنگه این بز شیطون زبر و زرنگه میره صحرا چی میگه؟؟؟/ کیان:بع بع من:تو ی جنگل داد میزنه؟؟؟ کیان :بع بع بع این شعر و به همراه چند تا صدای حیوون دیگه روزی هزار بارم واست بخونم بازم دوست داری... وقتی شعر میخوندیم از ته دل میخندی و سرتو تکون میدی و دست میزنی و هی میگی مامان بخون..   من:کیان بابایی کووووو کیان:کاعع(سر ک...
3 آذر 1393

یه درد دل کوچولو

سلام نازنینم ...روزها میگذره یکی پس از دیگری و من شاهد قد کشیدنتم و واقعا هیچ چیز در این دنیا شیرینتر از لحظات با تو بودن و قد کشیدنهات نیست ....ولی هر روز که بزرگتر میشی دل نگرانی های منم بیشتر میشه ...هزار تا اما و اگر و سئوال تو ذهنم شکل میگیره ....بعضی کارا انجام میدی که مجبور میشم دعوات کنم ..و بعدش دلم از درون میسوزه که چرا من با کیان بلند حرف زدم و دعواش کردم و آیا اصلا کار درستی انجام دادم یا نه .....راستش تربیت بچه ها کار خیلی سختیه سختر از اون چیزی که فکر میکردم همش با خودم میگم کارم درسته یا نه یا اصلا بعضی وقتا کارایی میکنی که نمیدونم برای اینکه بهت یاد بدم اشتباهه چی کار باید بکنم .و تازه هر کاری میکنم کلی عذاب وجدان دارم که چر...
24 آبان 1393

شیرین زبون من

سلام به پسر شیرین زبون مامان ..اگه بدونی چه دلبری شدی ...چه زبونی داری ....روزی هزار بار بوست میکنم لپ تپلم ....از دیروز همش اسمت رو صدا میکنی و میگی ......اییان یعنی همون کیان وقتی حرف میزنی میخوام بخورمت ....تقریبا همه چیزا رو که میگم تکرار میکنی و خیلی عالی متوجه حرفام هستی و هر کاری میگم سرتو تکون میدی و میگی اشم یعنی چشم .تو جمع کردن خونه به مامان کمک میکنی و وقتی میگم کیان جون ماشینتو ببر بزار تو اتاقت سریع میبری میزاری ...یا وقتی چیزی رو میریزی و میگم جمع کن فوری جمع میکنی و حین جمع کردن میگی جم....جم...جم یعنی دارم جمع میکنم ....به من میگی مامانی و به بابا هم بابایی جالب اینکه من یادت ندادم و خودت یاد گرفتی .وقتی میگی مامانی و خو...
10 آبان 1393

برف پاییزی !!!!

سلام به یدونه عشق مامان به پسر خوشگل و نازم. .روز پاییزی برفیت بخیر..امروز 28 مهر ماه 1393 اولین روز برفی و پاییزی بود که هم شما برای اولین بار تجربه کردی هم من ....این اولین بار که تو مهر ماه برف میشینه روی زمین ....از دیروز بارون حسابی میبارید ولی از نیمه های شب تبدیل به برف شد .راستش جا خوردم ....!!!صبح که از خواب بیدار شدم و از پنچره بیرون رو نگاه کردم دیدم همه جا سفید.............از تعجب کلی جلو پنجره میخکوب شدم و بیرون رو تماشا کردم ...آخه قبل از اینکه همه جا برگ زرد و نارنجی بشه همه جا سفید شده بود .....من عاشق پاییزم عاشق خوردن بارون به برگهای خشک و طلایش و کلی برنامه ریزی کرده بودم که زیر بارون بریم و از پاییز لذت ببریم که زمستو...
28 مهر 1393

روزت مبارک

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد ...
17 مهر 1393

بالاخره ما دفاع کردیم

بعد از یه وقفه طولانی ما اومدیم .سلام و صد سلام به همه دوستای خوبم به عزیزانی که در نبود ما کلی پیام واسمون گذاشته بودن که از همگی تشکر میکنم به خاطر این همه لطف و توجهی که داشتن .امیدوارم از این روزهای زیبای پاییزی نهایت لذت رو ببرید.راستش تو این مدت که نبودیم دلمون واسه وبلاگ و دوستان و نوشتن روزمرگی ها و سر زدن به کوچولو های خوشگلم تنگ شده بود ولی چه کنم که خیلی درگیر بودم و بالاخره تموم شدم و من و کیان دفاع کردیم.درسته من و کیان دوتایی از پایان نامه ارشد مامانی دفاع کردیم .امروز دقیقا 12 ساعت پیش یعنی ساعت 11 صبح 16 مهر ماه از پایان نامه ای که با آقا کیان و البته با کمک کیان نوشته بودم به خوبی و با نمره کامل دفاع کردم و قشنگترین خبر این...
17 مهر 1393